

افشار؛ بازخوانیِ تاریخ
عصر روز پنجشنبه 23 دلو، ستاد گل سرخ به مناسبت گرامیداشت از بیست و دومین سالیاد فاجعه ی بزرگ بشری افشار، همایش هنری و ادبی را برگزار کرد.
در همایشی که به همین مناسبت در تالار وصال قلبها در برچی کابل برگزار شده بود، جمع زیادی از شهروندان کابلی حضور یافته بودند.
حضور گسترده مردم باعث شده بود که تالار پر شود و تعداد زیادی از شرکت کنندگان تا پایان برنامه به پا بایستند.
برنامه با تلاوت قرآن کریم آغاز و با شعرخوانی، معرفی یکی از فرماندهان مقاومت غرب کابل، نمایش فیلم مستند و موسیقی ادامه یافت و در نهایت با خواندن ترانه توسط سه تن از دختران هنرجو با موسیقی دمبوره پایان به پایان رسید.
در تالار تابلویی از کوه پوشیده از برف افشار نصب شده بود. در ابتدا عکسهایی از فرماندهان مقاومت غرب کابل چسپانده شد که در حقیقت هر تصویر موضع همان فرمانده را در کوه نشان میداد. سپس دستی از پُشت همین کوه آمد و تمام این عکسها را نقش زمین کرد. در این زمان موسیقی پس زمینه، ملودی غم انگیزی با ترکیب صداهای فیر کلاشینکوف، راکت، صدای تانکهای جنگی صحنهی زنده ای را از جنگ به نمایش گذاشته بود.
یکی از آن عکسها دوباره سرجایش، روی تالو نصب شد و به معرفی وی پرداخته شد. او فرمانده حمید بود. کسی که در کوه افشار موضع داشت و با سلاح زیویی که در اختیار داشت، مانع حملهی دشمن در افشار میشد. او در سن 12 سالگی بیرون از وطن مهاجر میشود و مدتی را در ایران و پاکستان زندگی میکند. در زمان مهاجرت، او به تعلمیات نظامی در نزد آموزگاران امریکایی میپردازد. وی هنگامی که به وطن برمیگردد، اوج جنگها علیه حکومتهای کمونیستی است او در این زمان در جبههی غزنی به صف مقاومت میپیوندد و سپس در زمان مقاومت کابل برای او در کوه افشار موضع داده میشود. در تمام این مدت، او از خانوادهی خود دور بوده است. خانواده اش در بهسود زندگی داشته است و خود وی در کابل. در این زمان، آموزگاران امریکایی چندین بار نامه میفرستند که او خود و خانوادهی خود را از افغانستان بیرون کند و نیز دوستان وی اصرار میورزند اما او در پاسخ میگوید، در حالی که از هر طرف به نام هزاره میگیرند و میکشند چطور ممکن است که این مردم را تنها رها کنم.
در زمان جنگ، مردم برای سربازان، بُسراغ و نان خشک میفرستادند. حمید میگوید این همه داشتههای مردم ما است که ازما دریغ نمیکنند؛ من هم از مردم خود زیاد نیستم، حقوق ما پایمال میشود، مردم ما از هرطرف مورد تمسخر قرار می گیرند، چطور ممکن است که با این حالت مردم خود را رها کرده و خود را نجات دهم. تا زمانی که حمید در کوه افشار بود، سنگر افشار مقاوم بود. کشتن حمید، مقدمه ای بود برای فتح افشار. حمید با زیویی خود از افشار حفاظت میکرد اما دشمن سر انجام نارنجکی را در میان ترپال در موضع او جابجا میکند و حمید را از پا در میآورد. حمید را که از اثر انفجار نارنجک زخم شدید برداشته بود، برای تداوی به سوی صلیب سرخ میبردند، او در راه برای دیگر سربازان میگفت، این کار خودی ها است، خیانت صورت گرفته است. حمید پیش از این که تداوی شود زندگی اش پایان یافت. با پایان زندگی او، به زندگی خیلی از آدمهای افشار نیز پایان داده شد.
پس از زندگینامهی حمید، یک پارچه سرود اجرا شد؛ این سرود از قربانی شدن دایمی مردم فریاد میکشید. قربانی شدنی که دیروز جان ما را میگرفت و قتل عام میکرد اما امروز این قربانی گرفتن تاکتیکی تر شده است. اکنون با تاکتیکهای گوناگون جان آدمها را میگیرند و انگیزه کُشی می کنند. این سرود از این بیتها ترکیب یافته است:
خون مو شرشر مونه ده جوی اوشار
قطعه ی سومه او کوی اوشار
***
اوشار موصد سوال سخت کانکور
یکولنگ کش کده تا دشت ناور
به تعقیب این سرود، پارچه شعری به خوانش گرفته شد و سپس فیلم مستندی از رویداد خونین افشار به نمایش گذاشته شد. فیلمی که بازتاب دهندهی حقایق ناگوار آن روزگار مردم بود. این فیلم برای همه به خصوص برای آنهایی که به این آب و خاک تعلق دارند خیلی درد آور است، درد آورتر از آنچه تصور میشود. این فیلم مستند در زمان جنگهای داخلی و درست پس از آنکه قتل عام صورت گرفته است و مردم به خانه های خود برگشته اند، تصویر برداری شده است.
فیلم با این مقدمهی کوتاه شروع شد؛ در سال 1371 خورشیدی چهرهی شهر کابل دگرگون شد. جنگها و درگیریها هر روز بیشتر میشد. دولت وقت بر غرب کابل حملهمی کرد و در نتیجه مقاومت غرب کابل شکل گرفت. بابه مزاری علت این جنگها را عدم تفاهم و تحمل هم دیگر میدانست. بر اساس همین گفتهها حکومت مجاهدین که در پیشاور تشکیل شد در پی حذف همدیگر بودند که در نتیجه به حذف مردمان افشار انجامید.
براساس این فیلم مستند، فاجعهی المناک افشار نتیجهی یک خیانت بوده است. در سقوط افشار، متجاوزین وابسته به دولت مجاهدین خیانتهای وحشتناکی را انجام داده اند. آنها بر خانهها حمله کردند، زنان و کودکان را با برچه و چاقو به قتل رساندند. شاهدان در این مستند میگویند، وقتی حمله صورت گرفته است کودکان خُردسال با پای برهنه و بدنهای خون آلود از افشار در جادههای سیلو در حال فرار بوده اند. آن کودکان در همان سردی زمستان با تنها پیراهنهای ژولیده و پاره پاره در جادهها می دویده اند، جادهها نیز پر از پارچههای مرمی بوده است که پاهای آنها را زخم میکرده است. براساس همین مستند، وقتی باشندگان افشار، پس از قتلعام، به سوی خانههای خود آمده اند، سرهای بریدهی پیر زنان را در شاخچههای درخت دیده اند. آنها میگویند، وقتی آنها برگشته اند، دیده اند که برعلاوهی گوشه و کنار حویلی و خانه، در میان هر چاه نیز چندین جسد انداخته شده است. ساحه را بو گرفته بود، از میان چاههای آب، همه بوی جسدهای آدم میبر آمد. در میان چاهها اکثرا زنان و کودکان به صورت زنده انداخته شده بودند.
در این فیلم مستند یکی از قربانیان میگوید، آنقدر بی رحمی آمده بود که ما حتا اجازهی دفن مردههای خود را نداشتیم، دولت برای ما نصف روز را اجازه داد تا شهدا را دفن نمایم. همچنان در این فیلم آمده است که از یک قبر دسته جمعی 51 جسد بر آمده است که همه کودکان و پیرمردان بوده اند و هیچ کدام نشانی از نظامی بودن نداشته اند. این واقعا یک فاجعهی هولناک است.
جنایت وحشتناکی رخ داده است. گروههای وابسته به دولت مجاهدین، وقتی به ساحه حمله کرده اند، زنان و کودکان را کشته اند، بر زنان تجاوزکرده اند و سپس کشته اند و نیز دختران جوان را با خود برده اند. بر اساس این مستند، باشندگان وقتی به محل برگشته اند، زنانی را دیده اند که باحالت برهنه به قتل رسیده اند. شاهدان در این مستند میگویند، با وجودی که شورای نظار مسعود و اتحاد اسلامی سیاف در تلاش بودند که جنایتهایی را که در قبال زنان و کودکان افشار مرتکب شده بودند، پنهان کنند، تا اندازه ای که توانستند نشانههای را که از این تجاوز خود یافتند از بین ببرند اما باز هم نتواستند. جنایت خیلی وحشتناک بود و قابل کتمان نیست. جنایت آنقدر وحشتناک بوده است که پس از قتل و کشتار، از خون کشته شدگان به روی دیوار «یادگاری گل آغا» نوشته بودند. همچنان جسدهایی که به درون چاه بودند، سرهای پیرزنان که در شاخچههای درخت آویزان بودند، همه افشاکننده خیانتها و جنایتهای هستند که پنهان کردن آن امکان نا پذیر است.
پس از آن همه کشتار و بی رحمی، متجاوزین حکومت اسلامی مجاهدین دست به غارت گری زدند. اموال خانهها را به تاراج بردند و نیز خانهها را غصب نمودند. آنان برای غارتگری صف کشیدند. شاهدان در این فیلم مستند میگویند که پس از کشتار مردم افشار، کراچی، موتر، قاطر و شتر در افشار صف کشیده بود که اموال خانههای افشار را به سوی پغمان، قرغه و خیرخانه به تاراج میبردند. حتا چوبهای سقف خانهها را نیز به غارت برده اند. یکی از شاهدان در این مستند میگویند، غارتگران دیوارها خانهها را ویران میکردند و چوبهای سقف را به غارت میبردند. او میگوید که خانهی من دو منزله بود، وقتی برگشتم اثری از خانه ام نمانده بود، چوبهای سقف آن را برده بودند و دیوارهایش ویران کرده بودند.
باتماشای این مستند، همه انگشت حیرت به دهان کرده بودند، سالخوردگان که خود شاهد آن بوده اند، همه اشک در چشمان شان حلقه زده بود، جوانانی که این صحنه را به چشم سر ندیده بودند، برای شان غیر قابل باور بود. به خصوص آنانی که در مورد قضیهی افشار از هم مذهبان این مردم به خاطر کشتار این مردم معامله کرده اند و عامل این جنایت بزرگ بوده اند.
پس از فیلم مستند، سخنرانی بابه مزاری که به مناسبت فاجعهی افشار ایراد شده بود بازخوانی شد و به تعقیب آن سه تن از دختران هنرمند به روی صحنه آمدند و با موسیقی دمبوره سرودی را در مورد کودکان افشار که اکنون بزرگ شده اند و در مسیرهای بزرگ سرنوشت خود گام گذاشته اند به اجرا در آوردند:
افشار مو شار تاریخ خروشان
افشار مو بیشه ی پشمینه پوشان
افشار مو زخم شمشیر بیراری
افشار مو قصه ی سنگر فروشان
****
افشار آباد شده مثل دیگر شار
باچه افشار شده مردان پیکار
سر انجام این برنامه با خوانش یک پارچه شعر بلند و یک پارچه آهنگ توسط یک گروه از هنرمندان پایان داده شد:
مرغ سحر ناله سر مکن
دیدگان خسته تر مکن
ما ز آه و ناله خسته ایم
ما غمین و دل شکسته ایم
گوش ما زناله کر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
این برنامه برای نسل جوان، بازخوانی یک تاریخ فاجعه بار بود. بازخوانی ای که باعث می شود، دیگر کسی فریب تزویرگران دین و مذهب را نخورند که به این نام با زندگی شان معامله می شود.