_56464.jpeg)
_56464.jpeg)
عدالت اجتماعی در افغانستان
عدالت اجتماعی در افغانستان
قوام هر جامعه و زیست مطلوب افراد آن، دائرمدار میزان حاکمیتِ عدالت است. اصل عدالت باید در تاروپود جامعه نفوذ کند و بر زندگیِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افراد سیطره یابد. بنابراین، لازم است که امکانات جامعه در اختیار همگان قرار گیرد، پُستها، مسئولیتها و فرصتها بهصورت عادلانه و بر مبنای لیاقت واگذار شود و از هرگونه تبعیضها و نابرابریهای مذهبی، نژادی، قومی و جنسیتی، پرهیز گردد. در تاریخ افغانستان، عدالت اجتماعی، یک امر غریب، نامأنوس و بیگانه بوده است؛ زیرا در این کشور، همیشه اشکال گوناگون نابرابریهای اجتماعی (نابرابری قومی و جنسیتی)، حاکمیت داشته است. درواقع، افغانستان سرزمینی قومگرا و جنسیت گرا است و فرهنگ و نظام قبیلهای بر آن حکم میراند. نظامهای قومی و قبیلهای، بهطورمعمول از مظاهر عقبماندگی بهشمار میرود. بهعبارتدیگر، نظام قبیلهای مانع عمدهای برای توسعه و پیشرفت بهصورت امروز بوده است؛ زیرا یک جامعهی متحوّل یا رو به رشد، جامعهای متحد و تا حدودی یکدست میباشد؛ درحالیکه افغانستان یک جامعهی بهشدت متفرّق و پراکنده است. سیستم قبیلهای، اقوام و گروههای اجتماعی را از یکدیگر جدا کرده و آنها را در مقابل هم قرار داده است. علاوه بر تبعیض قومی و نژادی، نابرابری جنسیتی نیز در این کشور حاکم بوده است و به زنان که بیش از نیمی جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند، اجازهی شرکت در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، ادارهی امور کشور و سایر موارد داده نشده است. 1. نابرابری قومی: در نظام قبیلهای افغانستان، عدالت اجتماعی معنا و مفهومی ندارد؛ زیرا از ابتدای تشکیل نظام سیاسی (1747 م) تاکنون، یک دولت نژادی و قبیلهای در این کشور حاکم بوده است که تحت هیچ شرایطی نمیتوانسته احساسات و خواستههای قبیلهای و قومی خود را نادیده بگیرد؛ لذا حقوق اقوام دیگر را همیشه نادیده انگاشته و تمام توان خویش را برای تحکیم موقعیت قبیلهی خود و در اختیارگرفتن کلّیهی مناصب و امکانات به نفع قوم خویش، صرف نموده است. در افغانستان، تبعیض و نابرابری قومی بهگونهای است که هر پشتون خود را یک شاهزاده و برگزیده فرض میکند و از اقوام و قبایل دیگر انتظار دارد که برتری آنها را پذیرفته و از آنها پیروی نمایند. این اقدامات انحصارطلبانه، متعصّبانه و برتریجویانهی پشتونها، تعصّب اقوام و قبایل دیگر را در برخی از مقاطع تاریخی، تحریک کرده و آنها را در برابر خواستهها و فشارهای ظالمانهی پشتونها به مقاومت واداشته است. مقاومت قبایل دیگر و حقوق خواهی آنها، پشتونها را عصبانی و وادار به عکسالعمل شدیدتری نموده که حتّی تا مرز اخراج از سرزمین آبایی و اجدادی و نسلکُشیِ اقوام دیگر بهویژه هزارهها، پیش رفته است. 2. نابرابری جنسیتی: در طول تاریخ افغانستان، اختلاف و نابرابریِ شدیدی بین زنان و مردان حاکم بوده است. در این کشور، تنها مردان دارای اراده و قدرت تصمیمگیری بودهاند و زنان مطیع و فرمانبردار آنها. یکی از دانشمندان اروپایی بر این باور است که زنان افغانی حالت یک زندانی و برده را دارند که هم باید بچه بزایند، هم بچهداری کنند، هم کارهای کشاورزی و دامداری را انجام دهند و هم کارهای خانه را بر عهده بگیرند. درحالیکه مردان بخشی از اوقات خود را در چایخانهها و تفریحات دیگر، صرف میکنند. بدتر از همه اینکه در افغانستان، زنان این کشور حتّی از تحصیل علم و دانش و آموزش که از ابتداییترین حقوق طبیعی هر انسان بهشمار میرود، برخوردار نبودهاند و به همین دلیل، شمار پزشکان زن در این کشور بسیار اندک است و برای معاینه، معالجه و درمان زنان همیشه مشکلاتی بسیاری وجود داشته است. در بعضی موارد (دوران حاکمیت اول طالبان) که پزشک مرد و بیمار زن بوده است، یکی از اعضای خانوادهی بیمار، مشخّصات بیماری را به دکتر میگفت و دستورات لازم را از وی میگرفت و از معاینهی مستقیم بیمار زن بهوسیلهی پزشک مرد خودداری میشد؛ زیرا این امر، سنّتشکنی و خلاف شریعت اسلامی قلمداد میگردید. منبع: 1. توسلی غرجستانی، محمد (1390)؛ نقش توسعهی روستایی در اقتصاد افغانستان؛ قم: اندیشهسازان هدایت 2. جمعی از پژوهشگران (1381)؛ افغانستان و نظام سیاسی آینده؛ ویرایش، تلخیص و تنظیم: عبدالمجید ناصری داوودی؛ قم: انتشارات زلال کوثر. 3. واعظی، حمزه (1381)؛ افغانستان و سازههای ناقص هویت ملّی؛ تهران: محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، چاپ اول.