محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

هزاره‌ها و درد تاریخی؛ جسارت لازم باید به دست بیاید ـ مجله‌ی اورال هزاره‌ها و درد تاریخی؛ جسارت لازم باید به دست بیاید ـ مجله‌ی اورال

هزاره‌ها و درد تاریخی؛ جسارت لازم باید به دست بیاید ـ مجله‌ی اورال

تا قبل از عبدالرحمان خان، هزاره‌ها یک طرف قدرت در افغانستان بودند. عبدالرحمان خان در کتاب تاج‌التواریخ می‌گوید که هزاره‌ها در مرکز افغانستان، همواره برای تجار افغان مزاحمت ایجاد می‌کردند و از عبور کاروان‌های تجاری افغان‌ها چور و چپاول می‌کردند. او اضافه می‌کند که هزاره‌ها نه به حکومت تابع بودند و نه هم با همسایه‌های افغان خود درست برخورد داشتند. هرچند عبدالرحمان خان می‌گوید که سرکوب هزاره‌ها به هدف تابع کردن آنان به دولت خودش بوده و سپس دست درازی‌های آنان را از سر تاجر افغان (پشتون) کم کرده؛ اما واقعیت این سرکوب بر هزاره‌ها به حدی سنگین تمام شد که پس از یک‌قرن و نیم هم هزاره‌ها تا هنوز درد آن سرکوب و تحقیر را با خود حمل می‌کنند. 

سرکوب عبدالرحمان خان به حدی حساب‌شده و دقیق بود که هر غیر هزاره‌ای برای کشتن هزاره، با هزینه و سفرخرچی شخصی خود به هزاره‌جات می‌رفت تا اگر کشته شد، شهید و اگر زنده برگشت، لقب غازی را با خود به خانه بیاورد. حربه‌ای که این شور جنگ را برای غیرهزاره‌ها برای سرکوب و نابودی هزاره‌ها شعله‌ور کرده بود، این بود که هزاره‌ها را به نظر غیر هزاره‌ها، رافضی، خارج‌شده از دین و سنت رسول‌الله و... معرفی کند تا مسلمان سنتی/سنی، یا هزاره بکشد، یا هزاره اسیر کند و یا هم از مال هزاره غنیمت به دست بیاورد که برداشتن و چپاول مال هزاره از شیر مادر هم برای‌شان حلال‌تر می‌نمود. 

در نتیجه‌ی این جهاد از سوی عبدالرحمان خان، مال هزاره حلال، ناموس هزاره، غنیمت جنگی و کشتن هزاره واجب بود. به گواه تاریخ عبدالرحمان خان موفق شد بیش از ۵۶ درصد این مردم را در هزاره‌جات از دم تیغ بگذراند؛ اما بررسی‌های دقیق از دل تاریخ این را نشان می‌دهد که عبدالرحمان خان بیش از ۹۰ درصد مردم هزاره را قلع‌وقمع کرد و چه آنانی را که کشت و چه زن‌ها و بچه‌های هزاره‌ را که به بردگی گرفت و یا به عنوان برده به تاجر خارجی و داخلی فروخت، هزاره‌ها را از هم پاشانید. آنانی‌که فروخته شدند و در ممالک خارج رفتند، یک عده‌ی‌شان تاریخ شان را گم کردند و با جامعه‌ و خانه‌ی ارباب انس گرفتند و حتا برای نسل‌های بعدی هرچند با حفظ ظاهر هزارگی، از هزاره‌های افغانستان جدا شدند و راه و رسم خود را برگزیدند. آنانی‌که از زیر فشار و غول و زنجیر حکومت عبدالرحمان خان زنده بیرون شدند، فقط تبدیل به جسدهای متحرک شدند و دیگر از آن غرور و غریو هزارگی از چهره‌ی آنان چیزی دیده نمی‌شد. تاریخ می‌گوید که زندان‌هایی‌که برای هزاره‌ها ساخته شده بودند، فقط می‌توانست برای هزاره‌های مجرم چنان زندان‌هایی باشد؛ در غیر آن از توان کلمه خارج است که میزان وحشت و سامان شکنجه در زندان‌های هزاره‌ها را با کلمه توصیف کرد. دست‌وپا و شانه‌ی هزاره نه تنها در غول و زنجیر بوده، بل با زنجیرهای خار‌دار، هزاره در خون خود می‌غلتیده و با همان خون‌ریزی از بین می‌رفته... درست در زمان عبدالرحمان خان بود که «هزاره» به عنوان یک جرم در افغانستان تعریف شد و بابه مزاری دقیقن در مقابل همین «جرم» جنگید و سپس شهید شد.

بدتر از کشتار هزاره‌ها، تعریفی بود که از هزاره برای جامعه داده شد. اسم هزاره هم‌معنای جرم و نابودی شد و موجودیت هزاره، خار چشم هرچه غیر هزاره بود. این معنا و باز تعریف هزاره در تاریخ، هزاره را در فیگور انسان‌های شکسته‌، کم‌جرات، کم استعداد و در عین حال کم‌ادعا تربیت کرد. پس از 150 سال هزاره هنوز خستگی بار تاریخی را با خود دارد. خُرد و بزرگ هزاره هنوز با هزاره‌خواندن مورد تحقیر قرار می‌گیرد. این تحقیر به میزانی که برای هزاره‌ها گنگ است، برای غیر هزاره‌ای که یک هزاره را با «هزاره» خواندن مورد تحقیر قرار می‌دهد، نیز گنگ و ناروشن است. گذار نسلی که بعد از عبدالرحمان خان اتفاق افتاده‌است، نتوانسته است که نفرت بازتعریف‌شده نسبت به هزاره‌ها را کاهش دهد. زیرا در خانه‌ی غیر هزاره‌ها و به اکثریت قریب پشتون‌ها، واژه‌ی هزاره با بار منفی و همراه با نفرت برای فرزندان و کودکان آن خانواده تعریف شده است. ممکن است هر هزاره‌ای تجربه‌ی تحقیر شدن با اسم و صفت قومی خود را با خود داشته باشد که به نسبت وضعیت‌های نامناسب نتوانسته از خود دفاع کند؛ اما به میزان همین فشار ناشی از تحقیر، برای طرف تحقیرکننده هم مساله‌ی جدی نبوده است تا دیگر یک هزاره را با «هزاره» خواندن تحقیر نکند. کافی‌ست کمی روی اسم «هزاره» تمرکز شود که با مخاطب شدن آن احساس تحقیر برای یک فرد ایجاد شود. کافی‌ست که یک‌بار یک غیر هزاره، به طور مثال یک تاجیک فکر کند که هرگاه او را تاجیک خطاب کنیم، برایش فحش داده باشیم و یا برای یک پشتون، هرگاه پشتون یا افغان بخوانیم، او را کوچک شمرده باشیم و ... فقط کافی‌ست که روی همین مساله کمی تامل شود تا اندکی درست درک شود.

هزاره‌ها با وجود درد سنگین تحقیر تاریخی، هنوز نتوانسته‌اند به بازیابی خود بپردازند. این تحقیر حدودن از یک‌صدوپنجاه سال پیش آغاز شد و تا هنوز هزاره‌ها با هدف واحد نتوانسته‌اند که بر بازیابی جسارت هزارگی خود چیره شوند. اینکه هزاره‌ها در افغانستان و یا خارج از افغانستان در مدت بیست‌سال موفق شدند که نام هزاره را با افتخار هم‌ردیف بسازد، موضوع قابل اتکا نیست؛ زیرا آنان (دشمنان هزاره) هنوز مثل سابق در صدد کم‌زدن هزاره و تحقیر هزاره‌ها در گوشه‌وکنار دنیا استند. هزاره‌ها نه تنها در بیست‌سال اخیر نتوانستند دشمنان خود را متقاعد کنند که هزاره استعداد خلق افتخار دارد و می‌تواند بازوی شکسته‌ی تاریخ افغانستان را مرهم کند و قوت قلبی برای این کشور فلک‌زده باشد، بل‌که دودمان عبدالرحمان خان در چهره و نام‌های مختلف، جری‌تر از سلف خلف شان عبدالرحمان خان عمل می‌کنند تا نگذارند هزاره، برای افغانستان و دنیا افتخارآفرینی کند. هزاره‌ها بدون اینکه جرمی سنگینی داشته‌باشند، موجودیت شان به عنوان یک جرم در تاریخ ثبت شده است و این بار سنگینی‌ست که شانه‌ی هر هزاره‌ای را خم کرده است.

پس چه باید کرد؟
ممکن است به این فکر باشیم که باید در مقابل دشمنان هزاره مبارزه کرد. بله درست است؛ باید مبارزه کنیم. اما این مبارزه به معنای اسلحه گرفتن و کشتن طرف مقابل نیست. هزاره در قدم نخست باید با این فکر بزرگ شود که در دنیای کنونی وظیفه‌ی او مانند یک سرباز جنگی‌ست. سربازی که برای دفاع از خود مسلح شده‌است و می‌خواهد خود و مردمش را نجات دهد؛ اما نه این‌که دشمن را نابود کند، بل دشمن را از قدرت و توانایی خود آگاه کند. تاریخی که برای هزاره‌ها نوشته شده‌است، تاریخ تحقیر و حساب‌نیاوردن است. هزاره مسوولیت جدی دارد که تاریخ را از نو بنویسد و برای تمام گروه‌های دخیل در سرنوشت هزاره در سراسر دنیا بفهماند که حساب هزاره با حساب تمام مردم دنیا برابر است و این‌که هزاره انسان درجه چندم در کشورش و دیگر گوشه‌های دنیاست، از فطرت خود و فرزندانش دور کند.

این کار نیازمند چند اصول اولیه است که باید هر هزاره در فطرت خود آن را پرورش دهد. نخست، برای انسان هزاره به خوبی ذهن‌نشین شود که اقتصاد در دنیا حرف اول را می‌زند. هزاره باید با چنگ و دندان به کار و درامد پول بپردازد. هرگاه فقر از خانواده‌ی هزاره دور شد، انسان هزاره حداقل امتیازی که به دست می‌آورد، باور به خویشتن و توانایی ریسک کردن است.
در قدم بعدی انسان هزاره باید با دانش روز مسلط شود. هزاره‌ها باید به این حد شعور رسیده باشند که موقعیت‌ها را به خوبی تشخیص دهند و به دنبال موردهایی باشند که نیازمندی روز است و آنان را با بازار جهانی و بروز شده، همراه می‌کند.

مورد اساسی و خیلی مهم دیگر «تخصص» است. در حال حاضر اگر تمامی متخصصان هزاره را در رشته‌های گوناگون در سراسر جهان حساب کنیم، ممکن شمار آنان از صد به بالا نرود؛ اگر هم حساب متخصصان هزاره بالاتر از این رقم باشد، به نسبت نبود ارتباط و مرکز ارتباطی قابل اعتماد و معتبر هزارگی کسی از آنان خبر ندارند. هزاره‌ها باید روی تخصص و دانش مدرن کار کنند. به طور نمونه، هزاره‌ها باید در سال به نسبت کلان متخصص در رشته‌های درامدزا تربیه کنند. این امکان برای هزاره‌هایی که در خارج از افغانستان زندگی می‌کنند، به خوبی مهیاست. آنان هم به نسبت درامدی که در کشورهای پیشرفته دارند، می‌توانند شامل مراکز آموزشی معتبر شوند و هم حساسیت‌های منفی در قبال هزاره‌ها در آن کشور‌ها وجود ندارد.

ایجاد یک مرکز معتبر ارتباطی برای هزاره‌ها یکی از ضروریت‌های اساسی و واجب است. یکی از نقطه‌های ضعف هزاره‌ی فعلی نداشتن آدرس مشخص ارتباطی است. این موضوع را با فقدان رهبریت قومی و عدم مشروعیت سیاسی هم می‌توان یکی حساب کرد. هزاره‌ها به میزان دیدگاه‌های متفاوت در راه‌های متفاوت‌اند. تا هنوز هیچ گروه معتبر هزارگی در هیچ گوشه‌ی دنیا برای خلق و تعریف ارزش مشترک هزارگی به وجود نیامده‌است؛ اگر هم وجود داشته‌است، اعضای آن از افراد محل و ولایت تاسیس‌کنندگان آن فراتر نرفته است. هزاره در حال حاضر به بینش مثبت نسبت به هم‌دیگر بیش از هر تفکر دیگر لازم دارد. به طور مثال، اگر هزاره‌های جاغوری دارای اجتماع‌های بزرگ در کشورهای مختلف اند، از هزاره‌های بامیان، دایکندی و... دعوت کنند تا در کار آنان سهم بگیرند و بر عکس هم‌چنان. متاسفانه باید یادآوری کنم که عدم اعتماد هنوز یکی خلاهای بزرگ میان جامعه‌ی هزارگی است و حساسیت‌های منطقوی حتا روی دماغ هزاره‌هایی‌که در کشورهای پیش‌رفته زندگی دارند، نیز می‌خلد.

یکی از خوبی‌های ایجاد مرکز معتبر ارتباطی برای هزاره‌ها این است که می‌تواند مشروعیت سیاسی خلق کند و در پرتو سیاست‌های تببین شده در آن مرکز، جامعه‌ی هزاره در یک کلیت کلان، از فقدان مشروعیت سیاسی و رهبری رهایی یابد.
بنابراین، گذشته را باید به عنوان یک قوه‌ی محرکه در نظر بگیریم و همراه با قوی شدن به مصاف دشمن تاریخی باید برویم. هزاره‌ها با گردن‌کجی نمی‌تواند دشمن را قانع کند که دیگر بر او ظلم نکند، او را نکشد و یا مال و دارایی او را غارت نکند و یا هم فرصت‌های به وجود آمده را از او ندزدد. هزاره وقتی می‌تواند دشمن را قانع کند که خودش از هر لحاظ با دشمن هم‌سطح باشد. وقتی با دشمن از لحاظ اقتصادی، تخصص و دانش و مشروعیت سیاسی برابری کرد، دشمنی منفی خودبه‌خود از بین می‌رود و منفی‌بافی‌ها و کینه‌توزی‌ها جایش را به رقابت مثبت می‌دهد که منجر به پیش‌رفت دو طرف می‌شود.

جسارتی که از دست داده‌ایم فقط از آدرس همین فرایند تاریخی می‌توانیم به دست بیاوریم؛ این‌که یاد بگیریم که مشکلات می‌تواند برای ما مفید باشد، درست وقتی باور کنیم که خود ما هم جسارت لازم برای تغییر را داریم. این جسارت به دست نمی‌آید مگر این‌که از فشارهای گذشته بر مردم خود نیرو بگیریم، به دنبال بالا بردن وضعیت اقتصادی، دانش و تخصص و مشروعیت‌های فرهنگی و سیاسی باشیم و تا یک مدت معین با اقتصاد کامل، دانش و تخصص لازم به مصاف دشمنی برویم که ما را آدم حساب نمی‌کردند. باید از همین حالا برای هر هزاره مدت زمان رسیدن به این سه مشخصه یکی از اصل‌های مهم زندگی فردی و اجتماعی باشد. تا چند سال دیگر؟ تا بیست‌سال دیگر کافی‌ست؟! 

مطالب بیشتری در این بخش