_65673.jpeg)
_65673.jpeg)
خاطرهای از دور اول سلطهی طالبان در ولسوالی ناور ـ مجلهی اورال
حدود نه الی ده سال سن داشتم، ساکن قریهی در ناور ولایت غزنی بودم. زوارها (زایران اماکن مقدسه) از ایران میآمدند. مردم قریه برای دیدار زوار و عرض ارادت به حضور آنان میرفتند. آنها از جریان راه و امنیت حاکم تحت کنترل طالبان بسیار با دلچسپی خاصی سخن میراندند. دکاندار قریه از شهر غزنی میآمد و احوال شهر را بیان میکرد. او قریه قصه میکرد که هموطنان تاجیک شهر غزنی میگفت «خی خدا و قرآن ملائکه آمده، ملائکه». آنان این سخنان را به خاطری میگفتند که از تأمین امنیت و برخورد خوب گروه نوظهور طالبان خوشحال بودند.
از کودکی علاقه ی زیادی به شنیدن اخبار داشتم. پدرم فقیر بود ولی یک رادیو داشت اما توان خریدن باطری برای رادیو را نداشت. هرشام اهالی قریه در مسجدی که جوار خانهی ما بود جمع شده و اخبار را دستهجمعی از طریق رادیویی همسایه (آته رجب) گوش میدادیم. طالبان کمکم پیش روی داشتند، تا اینکه تمام مناطق و ولایات بجز پنجشیر و بامیان را تصرف نمودند. بعد از مدتی بامیان نیز توسط طالبان تصرف شد. پنجشیر نیز وضع وخیمی داشت و هر روز حلقه ی محاصره تنگتر میشد. طالبان خود را فاتح افغانستان میپنداشتند.
در هر محفلی، مجلسی، پارتی و مهمانی، غم و شادی حرف طالب است و شعار شان «تاجیکها بروند به تاجیکستان، ازبیکها بروند به ازبیکستان، اما هزارهها جای شان است در گورستان» زن و مرد هزاره ناور دیگر اندیشهی جز «نان و بقا» نداشتند. اهل علم و دانایی از این شعار طالبان هراس داشتند که بار دیگر تاریخ تلخ گذشته بر مردم تکرار شوند.
ناور آن زمان بسیار پرنفوس بود. خانوادههای زیادی از هزارههای اجرستان که ما به آن «دایه» میگوییم، به اثر جنگهای داخلی مهاجر شده و زمین و تمامی مال و اموالشان را پشتونهای دایه غصب نموده بودند و خود آنها دست خالی به ناور کوچ آمده بودند.
مردم اجرستان مقیم ناور گروه گروه کوچ شان را دوبار بار کرده و میخواهند بروند طرف پشتون زرغون هرات تا باشد از گزند کوچی و طالب در امان بمانند.
بهار شد و مردم ناور گاوهای نر را خُنُک کرده (تمرین شخم زدن میدادند) و زمینهای پهناور و وسیع دشت ناور را شخم زده و کاشتند. اواخر برج ثور میشود و سر و کلهی کوچیها از کوه «گل کوه» نمایان میشود. دشت پر میشود از کوچی، هر رمه کوچی توسط دو تا سه چوپان مسلح مراقبت میشود. کشتها و زمینهای مردم پامال رمه و سم ستوران کوچی میگردد.
ممانعت و جلوگیری از رمه کوچی برای نه خوردن کشت هزارهها جواب کوتاه دارد. آن هم توسط چوپان «هی ازرگی، زان وساتل» (هیی هزارهگگ جانت را نگاه کن، به فکر کشت نباش) خلاصه دشتی پر از مزارع گندم طی مدتی کوتاهی شیار گشته و اثری از کشت دیده نمیشود.
شترها و الاغ های کوچیها شب هنگام از نواحی دشت به سمت قریه هدایت شده و کشتزارهای داخل قریه را میچرند. شتری به اثر خوردن زیاد رشقه در بالای زمین «محمدرضا» مریض میشود و میمیرد. فردا کوچی مسلح میآید و دعوا راه میاندازد که شما شتر را کشتهاید. دو آبی مرکز ناور پر است از مولویهای ماشینی که سرد و گرم ندیده ملا گشته اند. حالا کوچیها ارباب و یکهتازان ناور اند و هر آنچه امر کنند باید اطاعت گردد ورنه تهمت اینکه شما در سابق قومندان بودید باید چند میل سلاح بپردازید را در پی خواهند داشت.
آته نوروز باشنده قریه جوشن ناور، مرد ساده است و نمیداند در مواقع خطر چطور حرف بزند. شب شتر های کوچی آمده و زمینهای رشقه قریه «ولیداد» را پامال نموده و چریدهاند، از قضا یکی از شترها مرده و بالای زمین پدر نوروز افتیده. صبح کوچی از دشت میآید و طرف قریه میرود. ولیداد، با پدر نوروز سرمیخورد، نام پدر نوروز سرور است. کوچی به سرور به زبان نیم پشتو نیم دیگر فارسی میگوید «سروره زما شتر ورگ شده، تو ندیدی؟» سرور میگوید که نه ندیده ام اما جستجو کن تا پیدا کنی! به اتفاق هم، کوچی و دهنشینان محکوم، جستجو کرده و شتر را پیدا میکنند. کوچی خواب تاوان شترش را دارد. شترش را تعریف و تمجید میکند و آن را همقطار تراکتور در انتقال بارهای سنگین میگوید. کوچی مطالبه تاوان میکند اما مردم در برابرش مقاومت کرده استدلال میکنند که شتر ولی داد را کسی نکشته بل شتر خود به اثر رشقه خوردن زیاد از شام گرفته تا صبح، مرده است. کوچی میرود به امارت طالب و هیأت طالب آمده منطقه را به زعم خودش بررسی میکند. بعد از اندک تأملی، فیصله صادر و مردم قریه ولیداد که تعداد خانههای آن به ده خانه میرسید متهم به کشتن شتر کوچی میگردند. مردم ولیداد قریه جوشن دشت ناور مجبور به پرداختن تاوان شتر کوچی میشوند.
کوچیها سه سال تمام در فصل سبز و خرمن دشت ناور را درنوردیدند و هرآنچه توانستند، تاراج کردند و چراندند. از برای مردم دهنشین فقط سرمای زمستان و رنجهای گرسنگی ماند. حاصلات زمین توسط کوچیها پامال گشته و دهنشینان فقط به فکر شکم اند تا از فرط گرسنگی در سرمای شدید زمستان ناور که از جمله سردترین مناطق افغانستان است، نمیرند.
سال ۲۰۰۱ است و کوچیهای پشتون حال و هوای دیگری دارند. همه حرف کوچیها از کوچ اجباری هزارههاست. میگویند که قصه مقاومت پنجشیر به زودی یک طرفه شده و بعد از زمستان تا بهار سال آینده پلانهای طالبان یکی یکی جنبهی عملی به خود میگیرند.
اخبار اوضاع جنگ در تنها جبههی باقی مانده در پنجشیر را مردم ناور بیوقفه تعقیب میکنند. رادیویی بیبیسی خبر زخمی شدن احمدشامسعود را به اثر حمله انتخاری دوخبرنگار عرب پخش میکند. بر نگرانی مردم افزوده میشود و خطر کوچ اجباری هزارهها و اخراج آنها از افغانستان روز به روز نزدیک میشود.
از قضا، حادثه ی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ رخ میدهد و طالبان به خاطر پناه دادن به تروریستها تحت حملات کوبنده آمریکا و ناتو قرار میگیرد. مردم سنتی ناور حال دیگر مانند طفل که هیچ دغدغهای ندارد بین خود شان ضربالمثل «از همه ی دست ها دست خداوند بالاست» را زمزمه میکنند.
اداره انتقالی ایجاد میشود و مردم از تغییر پیشآمده شادمان اند. صفحه ورق خورده و مردم دنبال چیزهایاند که تا کنون نداشتهاند. اربابان منطقه در راه ناور-غزنی در رفت و آمداند تا امر منظوری یک باب مکتب را بگیرند. اطفال را همه روزه در قریه واغ روزی در مسجد و روزی زیر درختها جمع میکنند. خلاصه مکتب بیسر و بیپا بدون کتاب، معلم و دیگر امکانات ایجاد میگردد. افراد که سواد خواندن و نوشتن را دارند منحیث معلم از طرف مردم پذیرفته میشوند. معلمین معاش ندارند و خاص به خاطر اولادهای منطقه شان آستین بالا زده و درس میدهند تا اینکه کارها یکی پی دیگری روبهراه شده و سیستم مکتب و مکتبداری فعال میگردد. امروزه خوشبختانه بعد از بیست سال به اثر تلاشهای همان معلمینی که فقط سواد خواندن و نوشتن فارسی را داشتند، دهها تن از ناوریان به مدارج علمی رسیدهاند. در رشتههای مختلفی در داخل و خارج کشور ایفای وظیفه میکنند.
باوجودیکه تاریخ تکرار شده است و بار دیگر سرنوشت مردم به دست طالبان افتاده است. اما آنچنان که در گذشته روزهای سخت مردم به پایان رسید، باردیگر باید این ضربالمثل را نباید از یاد ببریم، «پایان شب سیه سپید است»!