_95910.jpeg)
_95910.jpeg)
نگاهی به گذشته؛ هزارهها کجای معادلهی جمهوریت قرار داشتند؟ (قسمت سوم) ـ مجلهی اورال
هزارهها؛ پایههای اساسی جمهوریت
بیستسال در افغانستان، فرصت خوبی برای تمرین و نهادینهسازی دموکراسی بود. دولتهاییکه در این بیستسال تشکیل شد، براساس خطوط کلی جمهوریت و با فرایند دموکراتیک، هرچند ظاهری به وجود آمدند؛ اما هرچه بود، به نام جمهوریت ختم شد و با روحیهی غیرمدنی و غیر جمهوری از هم فروپاشید. با تمام جستخیزهای ناپسند در فرایند بارورکردن جمهوریت در افغانستان، هزارهها در این بیستسال چه نقشی داشتند؟
پس از کنفرانس تاریخی بن در مورد افغانستان، هزارهها با فرصتی که به دست آوردند، پس از خفقان تاریخی که به صورت سیستماتیک بر این مردم در جریان بود، غنیمت بزرگی نصیب آنان شد. این فرصت برای هزارهها غنیمت «عرضوجود» بود. دولتهای دموکراتیک به نسبت نگاه متفاوت و مثبت به مردم، به هزارهها اجازه میداد که در ردیف گروههای مردمی دیگر، به دنبال نقشآفرینی در سیاست و اجتماع باشند. این نقشآفرینی برای هزارهها بر علاوهی عرضوجود، صفآرایی سیاسی و مدنی نیز در برابر گروههای سیاسی و مدنی دیگر بود که در جای خود قابل تامل و باارزش است.
هرچند بابرجسته شدن هزارهها در صف جمهوریت، دیو خفتهی دگماندیش قبیلهگرایان دوباره از خواب بیدار شد؛ اما سهم هزارهها برای احترام و تلاش برای نهادینهکردن ارزشهای دموکراسی، برازنده، مهم و قابل احترام است. در این یادداشت به نقطههای قوت تلاش هزارهها برای تحکیم پایههای جمهوریت میپردازیم و خلایی که هزارهها از اعتماد به جمهوریت در برابر عرضوجود شان تحمل میکردند و زیر نام جمهوریت همواره به بازی گرفته میشدند، به یادداشت بعدی موکول میکنیم.
هزارهها در دولت موقت و انتقالی نقش بزرگی در کابینهی دولت داشتند. هم معاون رییسجمهور، هم اولین وزیر زن از هزارهها در بنیاد پایههای جمهوریت در افغانستان گذاشته شدهبودند. پس از دورههای موقت و انتقالی در دولتهای انتخابی همچنان هزارهها در نقش معاونت رییسجمهوری و کابینهی دولت جمهوری، بدنهی جمهوریت را تکمیل میکردند و بدون دخالت سیستمهای ناآزموده بر مبنای نگاه برتری قبیلوی، انصافن، وظایف خود را نیز به صورت درست انجام میدادند. اما نقطهی قوت هزارهها نمایندههای آنان در بدنههای دولتهای جمهوری به حساب نمیآید؛ زیرا تیمهای سیاسی و کاری از مجموع افراد شایسته و مختصص به پُستهای کاری انتخاب میشوند و بر اساس سیستمی که در افغانستان تعریف شدهبود، از فلتر مجلس نمایندگان/پارلمان باید عبور میکردند. هزارهها به نسبت افراد تحصیلکردهی شان در طول سالهای پیش از جمهوریت در خارج از افغانستان و تیمهای شامل در جریانهای سیاسی در داخل افغانستان، نقشهای اجرایی به دستآوردند و در ظاهر و در اصل به عنوان نمایندههای هزارهها، به سیستمی که دولت جمهوری بانی آن به شمار میرفت، تمکین و کار کردند. نقطهی قوت هزارهها در بیستسال جمهوریت، تلاش صادقانهی شان برای تحکیم پایههای جمهوریت بود. هزارهها بدون استثنا تمام تلاششان این بود که صف جمهوریت و تشکیل دولت دموکراتیک را قوی و طولانی بسازند و برمبنای آن، نگاه مدنی و مبارزههای مسالمتآمیز و صلحجویانه را سرلوحهی زندگی آیندهی شان در افغانستان قرار دادند.
در طول بیستسال برقراری جمهوریت، هیچ دختر و پسر هزاره وجود نداشت که پس از پوره کردن سن قانونی برای اشتراک در انتخاباتها از امتیاز رایدادن محروم شوند. بدون استثنا، با تحمل هر نوع رنج و مشقت، تلاش کردند که کارت رایدهی به دستآورند و از آن برای تعیین زعیم سیاسی شان استفاده کنند.
با توجه به محرومیت تاریخی، هزارهها باید هم جمهوریت را میساختند و از آن برای ساختن افغانستان دموکراتیک استفاده میکردند؛ اما با تاسف بانیهای اصلی جمهوریت در افغانستان هزارهها نبودند. با آنهم نقش هزارهها در تشکیل دولتهای جمهوری غیرقابل انکار است و افتخار هزارهها برای نهادینه کردن نظامی که بر اساس حقوق فردی و ارزش باورهای جمعی و فردی استوار است، اجتنابناپذیر است.
هزارهها نه تنها در این بیستسال از بااستعدادترین گروه قومی برای عرضوجود و نهادینه کردن باورهای دموکراسی و انسانی بودند، بل با توجه به نگاه منفی جاافتاده نسبت به این گروه قومی، آنان تلاش میکردند که برای سایر اقوام محروم در افغانستان نیز دادخواهی کنند و از این حیث نمونه باشند. اما به اندازهی سیر سعودی هزارهها به طرف نظام دموکراسی، جامعهای که هزارهها از آن متاثر بودند و با نگاه خفهکنندهی قومی، کوچک انگاشته میشدند، همچنان این جامعه و نگاه کوچکانگارانه در جامعه، باعث شد که سد راه اعتمادسازی و تبلور اندیشهی مدنی و انسانی هزارهها باشد. با اینوجود، هزارهها نتوانستند برای دیگران خیرخواهی شان را به اثبات برسانند. بنابراین همچنان ارباب قبیله و سردمداران نگاه فاشیستی، فرصت ادغام فکری هزارهها با سایر اقوام را از بین بردند.
تلاش سران اندیشهی فاشیستی به حدی حساب شده و با توجه به جامعهای که در طول تاریخ آن را ناآگاه و غیر سیاسی به بار آوردهبودند، ادامه داشت و از آن به نفع شان استفاده کردند که در کوچکترین مقیاس آن حتا یک جوان دانشگاهیِ جنوبی نتوانست به همصنفی خود از مناطق مرکزی افغانستان دوستی غیرقابل نفوذ و دایمی سرهم کند. یا به عبارت دیگر، چون هزارهها در طول تاریخ و با استفاده از جریان مسلط فکری در جامعهی ناآگاه قبیلوی محکوم و مطیع تعریف شدهبودند، جوان دانشگاهی از منطقهی جنوب نتوانست به جوان دیگراندیش هزاره اعتماد کند.
رویهمرفته این شکاف نه تنها از آدرس سران قبیله و بانیان نگاه برتریجویی قبیلوی برای جوانان دانشگاهی ذهننشین شدهبود، بل عرصهی سیاست را نیز برای جوانان دانشگاهی از اقوام دیگر در برابر هزارهها تنگ کردند. نتیجهی این نگاه دقیقن چیزی بود که بر تداوم ناآگاهی جامعههای غیر هزارگی در افغانستان، تاکید میکند و دقیقن از همین نگاه در برابر جمهوریت استفاده شد و آن را نابود کردند.
وقتی در این بیستسال استعداد هزارهها برای رشد دموکراسی نمایان شد، رشد هزارهها به عنوان چالشی در برابر سایر اقوام در افغانستان قلمداد شد: اینکه هزارهها اگر به نسبت پیشرفت شان در صف آموزش و پرورش و بارور کردن نگاه مدنی و بازتعریف ارزشهای کهنه در جامعهی افغانستان به همین منوال پیش بروند، چندسال بعد افغانستان را هزارهها تصاحب میکنند. از یک نگاه این برداشت از پیشرفت هزارهها و استعداد آنان برای تغییر و باز تعریف ارزشهای سنتی برای غیرهزارهها قابل درک است؛ چون در مقابل این گروه قومی مستعد، جامعهی ناآگاه و جوانان متعهد به ارزشهای سنتی قرار داشتند و اگر روند تاریخ بر تغییر و پیشرفت استوار میشد، یقنن که آینده را کسانی میساختند و آن را مدیریت میکردند که با تغییر و نگاه مثبت به آینده به پیش میرفتند.
بنابراین در یک نتیجهگیری کلی، اگر جمهوریت را عاری از تقلب، برتریجویی قومی و نگاه مسالمتآمیز به گروههای مختلف با اندیشهها و باورهای مختلف بدانیم، هزارهها سردمدار این نگاه و پایههای مطمیین جمهوریت در طول بیستسال گذشته به شمار میرفتند؛ اما متاسفانه جمهوریت به معنای واقعی کلمه در افغانستان تعریف نشدهبود و هزارهها هم با وجود گذشته ناجور تاریخی و نگاه تحقیرانه نسبت به خویش، نمیتوانستند، بانیان اصلی جمهوریت و دموکراسی باشند. هرچند که آنان تلاش میکردند با نگاه جاافتاده در جامعه و تشدید روحیهی قبیلوی و برتری نژادی، بیش از گذشته با چالشهای غیرقابل وصف روبهرو میشدند. سرانجام هزارهها محکوم به پیروی از نظام جمهوریت ماندند؛ روندی که نه هزارهها بل، سردمداران قبیلوی آن را نابود و بدنام کردند.